دوست داشتنی

یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت ۳۵امین سالگرد ازدواجشون

 

رفته بودن بیرون که یه جشن کوچیک بگیرن

یهو یه فرشته جلوشون ظاهر شد

وبهشون گفت هر کدوم یه ارزو بکنن

زنه گفت من ارزو می کنم با شوهرم یه

سفر دور دنیا برم.فرشته چوب جادو شو

تکون داد یه دفعه دو تا بلیت ظاهر شدن

حالا نوبت مرده بود مرده گفت:ببخشید من یه زن

می خوهم که ۳۰ سال از من جون تر باشه

زن و فرشته ناراحت شدن اما ارزوئه دیگه.

فرشته چوب جادو شو تکون داد بعد مرده

شد ۹۰ ساله...

نتیجه ی اخلاقی:

۱.مردا ممکنه فکر کنن زرنگ باشن،ولی

فرشته ها زن هستن و از همه زرنگ ترند.

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:13 PM ::  نويسنده : maryam

 

 

1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید كه جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.


 


2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است كه به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یك فرد نرمال مشكل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است كه جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد كه جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.


 


6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفنی لازم است. چرا كه انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.


 


8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.


 


9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است .


11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

خب حالا چطور همه از ما انتظار دارند ۲۰ بشیم؟؟؟(تازه کلاسای متفرقه رو حساب نکردم)

 

 

 

سال فقط 365 روز است. در حالی كه:

دلایل درس نخوندن ما بچه ها:

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:11 PM ::  نويسنده : maryam

مقایسه موقعیتهای مختلف یک دانش آموز و سریالها و فیلمهای سینمایی:

+ خروج از مدرسه:  فرار ازاردوگاه جهنمی
+ غیبت معلم:  روز فرشته
+ حضور معلم:  بازگشت گودزیلا
+ دعوابا مبصر کلاس:  بازی با مرگ
+ دانش آموزی که به درس صدا نشده:  لوک خوش شانس
+ ثلث سوم:  شلیک نهایی
+ سر امتحان:  چشمانم برای تو
+ پای تخته:  قتلگاه
+ نیامدن دانش آموز به مدرسه:  گریز ازمرگ
+ مدیر مدرسه:  پدرسالار
+ گذشتن ازکنار ناظم:  عبور ازمیدان مین
+ اولین کسی که به درس صدا زده می شود:  قربانی
+ نمره صفر:  دایره سرخ
+ بهانه ای برای فرار از مدرسه:  دسیسه
+ معلم ادبیات: مجنون
+ امتحان:  آتش در خرمن
+ خجل شدن دانش آموز در برابر معلم:  به رنگ صدف
+ جواب دانش آموز در برابرمعلم:  می خواهم زنده بمانم
+ دفتر مدرسه:  بازداشت گاه
+ نگاه دانش آموز به ساعت زنگ تفریح:  در پناه تو
+ زنگ تاریخ:  افسانه سلطان وشعبان
+ اخراج از مدرسه:  یکبار برای همیشه
+ دیپلم:  شاید وقتی دیگر
+ خواستن یک نمره برای رسیدن به ده:  در قلب من
+ وقتی به سر تخته می رود:  کمکم کن.

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:9 PM ::  نويسنده : maryam

مردها مثل «مخلوط كن» هستند:

در هر خانه يكي از آنها هست ولي نميدانيد به چه درد ميخورد.



مردها مثل «آگهي بازرگاني» هستند:

حتي يك كلمه از چيزهائي را كه ميگويند نميتوان باور كرد.



مردها مثل «كامپيوتر» هستند:

كاربري‌شان سخت است و هرگز حافظه‌اي قوي ندارند.



مردها مثل «طالع بيني مجلات» هستند:

هميشه به شما ميگويند كه چه بكنيد و معمولاً اشتباه مي‌گويند.




مردها مثل «پاپ كورن» (ذرت بو داده) هستند:

بامزه هستند ولي جاي غذا را نمي‌گيرند.




مردها مثل «باران بهاري» هستند:

هيچوقت نميدانيد كي مي‌آيند، چقدر ادامه دارد و كي قطع ميشود.




مردها مثل «پيكان دست دوم» هستند:

ارزان هستند و غير قابل اطمينان.




مردها مثل «نوزاد» هستند:

در اولين نگاه شيرين و با مزه هستند اما خيلي زود از تميز كردن و مراقبت از آنها خسته مي‌شويد.
 

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:8 PM ::  نويسنده : maryam

يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد .
پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد !
مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بيست هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت ده صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت ده صبح برنامه اي برايش نگذارد .
روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .
پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .
وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد .
پيرزن پاسخ داد : من با اين مرد سر يکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند !

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:6 PM ::  نويسنده : maryam

خاله:

معنای لغوی : خواهر مادر

معنای استعاره ای : هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد .

نقش سمبلیک : یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد .

غذای مورد علاقه : آش کشک.
ضرب المثل : خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود .

زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی  که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا   باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید .

مشاغل کاذب : خاله زنک بازی، خاله خانباجی .

چهره های معروف : خاله خرسه، خاله سوسکه.

داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است .

دایی

معنای لغوی : برادر مادر

معنای استعاره ای : هر   مردی که با   مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد/هر مردی که پتانسیل کتک خوردن توسط پدر را داشته باشد .

نقش سمبلیک : یکی از معدود مردانی که   هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می دهد، همیشه حرفهایتان را می فهمد و می شود پیشش گریه کرد .

غذای مورد علاقه: فسنجون .

ضرب المثل : عروس را که مادرش تعریف کنه، برای آقا داییش خوبه. اگه خاله ام ریش داشت آقا داییم بود .

زیر شاخه ها :   زن دایی: یک زن چاق و شاد که خیلی کدبانو است و جلوی مادر قپی می آید .  پسردایی/دختردایی: همبازی دوران کودکی   که در بزرگسالی   مثل یک همرزم ساپورتتان   می کنند .

چهره های معروف :  علی دایی، دایی جان ناپلئون .

ترجیع بند : همه چیز زیر سر این انگلیس است .

سعی کنید حتما حداقل یک دایی داشته باشید .

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:5 PM ::  نويسنده : maryam

پیشاپیش از تمامیه دخترای عزیز  از جمله خودم معذرت می خوام.لطفا" تو نظرات فحش ندین!

دخترها: بعضي از اونا واقاً مي خونند حالا چي مي خونند خدا ميدونه ولي واسه اينكه تابستون راحت باشن و به بهانه كلاس سنتور , نقاشي , و با دوست پسر عزيزش برن عشق صفا به دليل مسايل غير اخلاقي ادامشو نمي نويسم وقتي ميرن سر كتاب تا يكي دو ساعت ديگه كلشونو از كتاب بر نمي دارند . عادت دارند زير مطالب كتاب خط بكشند كه بعدا بخونند بعضي هاشون هم كه مثلا درس مي خونند كتاب جلوشونه چشمشون هم روي كتابه ولي حواسشون يه جاي ديگست ...( پيشه همون پسره كه با هم رفتن ددر) يه عده اي هم هستند كه به بهونه اينكه مشكل دارن زنگ ميزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود يك ساعت و اندي به طوري كه اشك و دود تلفن در مياد براي هم قصه بي بي چساره تعريف مي كنند يه سري هم به دليل اينكه دوست پسر نداران و انگيزه اي براي دودر كردن كلاسا ندارن مجبورن خر بزنن تا برن دانشگاه

 

و اما پسر ها

يا درس نمي خونند يا وقتي مي خواند بخونند بايد حسش بياد. وقتي حسش مياد كه شب امتحانه ... يه كم كه درس خوندند بعد انگار كه خییییییییییییییییلی درس خوندند بلند ميشند ميرن استراحت مي كنند بعد از يك ساعت استراحت دوباره ميرند ميشينند فكر مي كنند . وقتي فكرشون تموم شد كتاب را ورق ميزنند يه كم براندازش ميكنند وزنش مي كنند استخاره مي كنند براي خودشون تقسيمش مي كنند ميگند تا ساعت فلان اينقدر مي خونم تا ساعت فلان اينقدر بعد ميرن استراحت كنند . حين استراحت حسشون تموم ميشه حال ندارند برند بخونند ولي چون مي دونند فردا امتحان دارند پا ميشند ميرند سر كتابشون. همينجور كه مي خونند هيچي حاليشون نيست چون جاي ديگه فكر مي كنند(لازم به ذكر است كه هيچ وقت در هيچ موقعيتي فكر نمي كنند فقط موقع درس خوندن فكرشون مي بعد از نيم ساعت دوباره ميرن استراحت، بعد سه ربع استراحت مي بينند خيلي دير شده .دوباره ميرنند درس بخونند اين بار مي خونند يه چيزايي هم ياد ميگيرند ولي چيزايي كه ياد نمي گيرند را ميذارند كه فردا از دوستاش بپرسند يه كم به معلمشون فحش ميدند مي گند اينارو درس نداده خلاصه آخرش نميرسند كتاب را تموم كنند فردا ميرند ميبينند كه دوستاشون يه چيزايي مي گند كه تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خر ميشه اونايي هم كه خونده بودند يادشون ميره به همين سادگي

 

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:2 PM ::  نويسنده : maryam
دوستانه عزیز لطفا" بعد از خواندنه این مطلب آن را فراموش کرده ودر مکالمه های روزانه از آنها استفاده ننمایید!

 

از جلوی چشمام خفه شو

2-فکر کردی فقط خودت خری

3-کسی با تو زِرِ نزد .

4-صداتو واسه من داد نزن .

5-دستت بشکنه از زا نو .

6-با من حرف میزنی دهنتو ببند .

7-خودت گیر عجب آدم خری افتادی .

8-خودم دست دارم ، جوا بشو میدم .

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:59 PM ::  نويسنده : maryam
به یه نتیجه ی جالب دست یافتم:

"امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!

ایران هم هیچ غلطی نمی کند!

مانده ام غلط ها را چه کسی می کند!

اگه شما میدونین این وسط ()کی داره غلط می کنه که ...به ما هم بگین!منتظر نظرای شما هستيم

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:58 PM ::  نويسنده : maryam

گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
 وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.
آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد
گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.
ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.
ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،‌اون هم دوتيکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي.
اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.
راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.
همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت.
راستي:‌گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.

 

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:54 PM ::  نويسنده : maryam

 

روزی عشق و دیوانگی و خشم و مهربانی و تعجب و وحشت تصمیم گرفتند با هم قایم باشک بازی کنند.

 

وحشت گفت:من چشم می گذارم و بقیه بروند و قایم شوند.

دیوانگی گفت:بهتر است با شیر یا خط کسی که چشم می گذارد را انتخاب کنیم.

وقتی شیر یا خط کردند خود دیوانگی انتخاب شد ورفت که چشم بگذارد.

۱و۲و۳و.....

وبقیه رفتند که قایم بشوند.

عشق درون بوته های خاردار مخفی شد و وحشت پشت دیواری رفت.

مهربانی و تعجب لا به لای درخت ها مخفی شدند.

وقتی شمارش دیوانگی به اتمام رسید رفت تا بقیه را پیدا کند.

اولین نفر مهربانی بود که پیدا شد.

دومین نفر وحشت و.....

نوبت به عشق رسید که هنوز پیدا نشده بود.

وقتی دیوانگی به بوته ها رسید دستش به یک بوته ی خار دار خورد و خار ان به چشم عشق فرو رفت و عشق کور شد.

از ان به بعد همیشه دیوانگی راهنمای عشق شد و ان دو همیشه با هم همراه بودند.

 از مموش

16 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:36 PM ::  نويسنده : maryam

'

 

محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو
روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم
پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد
در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید
از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که
شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم
طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و
بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که
خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد
اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو
به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را
در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من
هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته
متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که
این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر
مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای
لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه
دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که
دوست صمیمی و وفادار تو هستم

دوست خوبم

اگر می خواهی بدانی که راز این نامه چه بوده است نامه را یک بار دیگر یک خط در میان بخون .

یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 8:28 PM ::  نويسنده : maryam

نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم:
درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار!
خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو!
. کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو!
حرير غمش را کنار بزن
مرا مي يابي رهگذري بودم که ميگذشت

یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 8:14 PM ::  نويسنده : maryam

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه 
ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن 
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان ، رانندهء خانم بر میگرده میگه - آه چه جالب شما مرد هستید ! ببینید چه بروز ماشینامون اومده ! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! 
 این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم! 
مرد با هیجان پاسخ میگه: 
 اوه … "بله کاملا" …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه ! 
بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه :  ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه ..مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم ! 
و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده . 
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن . 
زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد. 
مرد می گه شما نمی نوشید؟! 
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه : 
 نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم!!!!

جمعه 7 / 11 / 1388برچسب:, :: 9:19 AM ::  نويسنده : maryam

به هرکس چه هدیه ای بدهیم

2

 

رجوع به ادامه مطلب          شرمنده



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 / 10 / 1388برچسب:, :: 3:40 AM ::  نويسنده : maryam
1- یه اصفهانی یک خوشه انگور را به خانه برد و به زن و فرزندانش هرکدام یک دانه داد. بچه ها گفتند: بابا جان چرا یک دانه؟ مرد جواب داد: عزیزانم ! بقیه اش هم همین مزه را می دهد.


2- اصفهانیه برای بچه اش اسمارتیز می خره، روش می نویسه هر ۸ ساعت یکی.


3- تحقیقات نشون داده اصفهانیها فقط در ۲۲ روز سال رشد می کنند: دهه اول محرم + ۱۲روز اول عید.


4- یه نفر با یه اصفهانی دست به یقه میشه.اصفهانی بجای عمل متقابل التماس کنان با لهجه شیرین اصفهانی میگه : آقا شما را به خدا یقمو ول کنین گوشمو بیگیرین.آخه یقم پاره میشه.


5- شب عید فطر همه اصفهانیا بیرون خوابیده بودن ازشون می پرسن چرا بیرون خوابیدین میگن : واسه اینکه پول فطرمون بیفته گردن شهرداری.


6- به آدامس می گن آرزوت چیه؟ میگه : زیر دندون اصفهانی جماعت نیفتم.


7- جشنواره فیلم اصفهان:
1) دو نفر با یک تخم مرغ!
2) تا حالا موز خوردی؟!
3) ۱۰ نفر زیر یک چتر!
4) من هوشنگ ۱۵ تومان دارم!
5) دیشب باز هم پیتزا خوردم.


8- یه روز اصفهانیه تو مسابقات رالی شرکت میکنه ,وسط راه مسافر سوار می کنه.


9- بلیطای اصفهان از ۲۰ تومن به ۱۰ تومن کاهش پیدا می کنه اصفهانیا اعتراض می کنن ازشون میپرسن واسه چی اعتراض کردین می گن چون قبلا که پیاده می رفتیم ۲۰ تومن به نفعمون بود اما حالا ۱۰ تومن به نفعمون.


10- به اصفهانی میگن دو دوتا میگه: میخای بخری یا میخای بفروشی.


11- يه دکتر اصفهاني زنش ميميره روي سنگ قبرش مي نويسه:
آرامگاه زري همسر دکتر ر حیمی متخصص زنان و زايمان، مطب: خيابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 ساعات پذيرايي: 16 الي 21


12- اصفهانيه خونش آتيش مي گيره ، اس ام اس ميده آتش نشاني ميگه : به اين شماره اي که افتاده زنگ بزنين تا آدرسمو بدم.

دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 1:9 AM ::  نويسنده : maryam
توجه : کلیه مطالب این پست کاملا جنبه شوخی و طنز داشته و اجرای آن توصیه نمیشود !

تورو خدا نرید از فردا اجراش کنیدا. اونوقت بهتون میگن بی جنبه . بیخیال امیدوارم خوشتون بیاد

 

۰۱.اگه ديدين دختر با عجله داره راه مي ره و يا اگه موردي به طورتون خورد که دختري مي دويد .

شما از پشت سر دنبالش کنين و بگين آي دزد آي دزد بگيرينش دارو ندارم رو برد .
اگه دختر وايساد و شما رو نگاه کرد بازم داد بزنين که: دزد همينيه که ايستاده اگه دختر ترسيد و پا به فرار گذاشت ، خوش به حالتون مي تونين يه تعقيب و گريز حسابي راه بندازين و حالشو ببرين .
ولي اگه ايستاد و فرار نکرد براي اين که ضايع نشين به دويدن ادامه بدين و بازم داد بزنين که : آي دزد آي دزد

 

۰۲.توي تاکسي اگه کنارت يه دختر نشسته وقتي که خواستين پياده بشين بهش بگين مگه نمياي ؟
اون هاج و واج شما رو نگاه مي کنه . بهش فرصت ندين و بگين : چه زود جا زدي؟
بعدش در تاکسي رو ببندين و برين. و مابقي ماجرا رو به افراد حاضر در تاکسي واگذار کنين

 

۰۳. توي پارک با عجله برين کنارش بشينين و بگين معذرت مي خوام که دير کردم .خب چکارم داشتي که گفتي بيام اينجا؟

بهتره يه جايي باشه که چند نفري حضور داشته باشن .
معلومه که اون انکار مي کنه .
بعدش نوبت شماست فوري بگين مگه تو نگفتي بيا اينجا اين رنگ لباسمه اين رنگ روسريمه ؟
باز هم اون انکار مي کنه . شما اين طوري ادامه بدين .
خب اگه از ايناي که اينجا نشستن خجالت مي کشي بريم يه جاي خلوت .

مطمئنم اون داغ مي کنه . بعدش شما با عصبانيت بلند شين و يه کاغذ جلوش بندازين و بگين سرکار گذاشتي منو ؟

بيا اينم شماره اي که دادي . ديگه به من زنگ نزن وگر نه مي دمت دست پليس. بعدش ول کنين برين.

 

۰۴.توي جمع يه سي دي بهش بدين .
بگين خيلي باحال بود دستت درد نکنه .
بازم از اينا داري قيمتش هرچقدر باشه قبوله.
اون به مردم دور و بر رو نگاه مي کنه و ميگه عوضي گرفتي آقا .
شما هم طوري وانمود کنين که انگار حواستون نبوده که توي جمع هستين و ازش معذرت بخواين و برين سرت جاتون بشينين.

 

۰۵.مثل معتادها خودتون رو به موش مردگي بزنين و برين جلو و به لهجه معتادي

بگين خانم دشتم به دامنت از او چيزا که ديلوز بهم دادين بازم هملاتون هشت؟

دالم مي ميلم از خمالي به جون تو. هر چي منتظل موندم نيومدين خيلي شانش آولدم که اينجا پيداتون کلدم .
بيا اينم پولش . اون سرخ و سفيد مي شه و انکار مي کنه . ولي شما ول کن نشين و هي پيله کنين .
طبق معمول اون انکار مي کنه .
شما بگين : خانم من شبا لوي زغال مي خوابم من به اندازه کافي چلکي وسياه هستم ، خواهشا تو يکي ديگه منو شياه نکن و …  

 

۰۶.با عصبانيت برين جلوش و تو چشاش زل بزنين و بگين چيه به من خيره شدي؟ چيزي مي خواي؟

به غير از من کس ديگه هم اينجا هست که بتوني نگاش کني .
همش خيره شدي به من که چي بشه ؟
حالا اينا به کنار ، چرا چشمک مي زني؟
چرا آبرو هاتو واسه من بالا و پايين مي کني؟ خجالت بکش ، شرم کن.
نکنه در موردم فکر و خيال کني من زن دارم و زنم رو هم دوست دارم
و قصد ازدواج مجدد هم ندارم . 

چه معني داره يه دختر به يه پسر چشمک بزنه.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
اميدوارم كسي ناراحت نشه
دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 1:3 AM ::  نويسنده : maryam
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم ....

 چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ......

 چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای

تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام

1

دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 0:42 AM ::  نويسنده : maryam

این داستان جیگرمو سوزوند       فقط بخونید و نظر بدهید

                                                  مادر 

مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!

اون هیچ جوابی نداد....

حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر

سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی

همسایه ها گفتن كه اون مرده

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی

به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

 
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو....
مادرت  .....

آخه این چه کاری بود پسر

دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 0:37 AM ::  نويسنده : maryam

عاشقانه

من

به آسمون نگاه می کنی...دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟؟..به اونی که کم نورتره قانع باش...چون اونی که پرنورتره رو همه نگاه می کنن....!

...شبها چشمانم میعادگاه اشک می شوند...وغم همنشین قلبم...دوباره بغضهای خسته و کهنه اسیر گلوی سردم می شوند...ای کسی که در حکایت شب پنهان شده ای...به عظمت آبی دلم نظری کن...و ببین که این دل چه عاشقانه می تپد...در انتظار آمدن تو...

بقيه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
دو شنبه 19 / 10 / 1388برچسب:, :: 4:39 AM ::  نويسنده : maryam
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان *بيا توپشيمون نمي شي* و آدرس lovely.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد .





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 111
بازدید کل : 2889
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

كد تصوير تصادفی

فال عشق

Best Cod Music

فال عشق

Bahar-20 بهاربيست

script src="http://c.weblogcode.ir/box.php?d=1233&c=0059b4"> لینک باکس افزایش بازدید